دیشب به خاطر سرماخوردگی ساعت ۱۰ خوابیدم
خواب هایی دیدم که هر کدومشون یه فیلم سینمایی پر هیجان بودن
از یخ زدن یه زن عاشق گوشه حیاط مادربزرگم
تا اعترافات ذهنم جلوی اقوام
اقوام پدری
این موضوع بی ربط به مریضی عمه ام نیست
بعد از دوا درمون های زیاد تو این دوماه بالاخره اعزامش کردن به تهران
سعی میکنیم به روی خودمون نیاریم
سعی میکنیم جلوی پدرم از حال خوب عمه بگیم
که رنگ و روش مثل سابق شده
که حالش بهتر از قبلِ
ولی فقط خدا میدونه تو دل همه چه خبره
خدایا به جوونی و بچه هاش و به پدر من که دیگه این حجم از غمگین بودن زندگیش براش بسه رحم کن
درباره این سایت